اما بهمعنی این نیست که فقط با تاریکی سروکار دارد و بهدنبال روزهای آفتابی نیست! حتی اگر قصه و حوادث فیلمهایش در روشنایی روز هم بگذرد، باز هم نوعی دلهره و تعلیق در آنها وجود دارد. شیامالان که اصلیتی هندی دارد، خیلی زود توانست نام خودش را بهعنوان یک فیلمساز قابلقبول، فکور و جدی در صنعت سینما مطرح کند.
رسانههای گروهی و منتقدان پس از آنکه اولین فیلمش «حسششم» (1999) آنها را شگفتزده کرد، به او لقب اسپیلبرگ جدید را دادند. البته او با فیلمهای بعدیاش («نشکستنی»، «نشانهها»، «دهکده» و «بانویی در آب») نتوانست موفقیت بهدست آمده را حفظ کند. «حس ششم» هم فروش خیلی خوبی کرد و هم نامزد دریافت 2 اسکار شد. منتقدان هنوز هم منتظرند تا شیامالان فیلمی شبیه «حس ششم» بسازد. در کار تازهاش این فیلمساز قصه زوج جوانی (با بازی مارک والبرگ و زویی دشانل) را تعریف میکند که در منطقهای زندگی میکنند که اهالی آن پس از شیوع یک بیماری ناشناخته، میل به خودکشی پیدا میکنند. نیروهای شیطانیای که قابل رؤیت نیستند، در فیلمهای شیامالان همیشه حضوری مؤثر داشتهاند و «اتفاق» هم جدای از این واقعیت نیست.
- هر بار که یکی از فیلمهای شما اکران عمومی میشود، ما درباره دیدگاه انعطافناپذیر و غیرقابل سازش شما میشنویم. شما هیچوقت فیلادلفیا را به مقصد هالیوود ترک نکردید و در این رابطه مقاومت خاصی دارید. در همین رابطه، هیچوقت هم یک فیلمساز تحت استخدام کمپانیهای فیلمسازی نبودید. سیستم استودیویی آزارتان میدهد؟
فکر میکنم مسئلهای که دربارهاش صحبت میکنید، بیشتر یک بحث و جنجال رسانهای است. من هیچوقت ارتباطی با کمپانیهای فیلمسازی نداشتهام و در عین حال هیچ زمانی هم با آن مشکل خاصی نداشتهام. همیشه در بین آنها همکاران خلاق خوبی پیدا میشود. بهعنوان یک فیلمساز تو باید کسانی را پیدا کنی که بتوانی با آنها همراه و همفکر شوی و فیلمهایت را راحت بسازی.
هر بار که قصد کارگردانی فیلمی را دارم باید از خودم بپرسم: «خب، میخواهم یک فیلم دلهرهآور تعلیقی بسازم. بهترین خانه برای تولید آن کدام است؟» تو مجبوری با تهیهکنندگان فیلم هماهنگ شوی، زیرا نمیخواهی در طول ساخت فیلم مدام در حال جنگ و دعوا باشی. هر فیلمی را هم باید ببینی در کجا راحتتر میتوانی بسازی.
یک کمپانی کمدی رمانتیکهای خوب تهیه میکند و آن یکی اکشنهای تماشایی. طبیعی است که تو کمدی رمانتیک خودت را به آن کمپانیای نمیبری که اکشنهای خوب میسازد و برعکس. وقتی این نکته را رعایت میکنی، میتوانی امیدوار باشی که همکار و شرکای خوبی داری. وقتی قرار بر همکاری باشد، من معتقدم باید احترام متقابل وجود داشته باشد و دیدگاههای طرف مقابل را هم در طول کار در نظر گرفته و رعایت کنی. هیچیک از طرفین نباید از یکدیگر سوءاستفاده کنند. اگر مسئولان کمپانی چیزی از من بخواهند، به آنها جواب منفی نمیدهم. ما صحبت میکنیم و کار هم پیش میرود. اکثر مواقع، آنها به کاری که میکنم اعتماد دارند. این کار من است: نقطهنظرم را خیلی صریح ارائه میکنم.
- باتوجه به آنچه که گفتید و گفتهاند، فکر نمیکنید کار بهصورت مستقل برای شما بهتر و راحتتر باشد؟ در حال حاضر، شما آنقدر اعتبار دارید که میتوانید هر بازیگری را برای فیلمتان انتخاب کنید و هیچکس به شما جواب منفی نخواهد داد.
- شما میپرسید چرا و من حدس میزنم علتش این است که کمپانیهای طرف قرارداد با من، کارشان را درست انجام میدهند.
در درون کمپانیهای فیلمسازی واقعا فیلمسازان خوبی را هم میتوان پیدا کرد. یک نکته را بگویم و آن اینکه هیچوقت میانهای با بوروکراسی نداشتهام. فکر میکنم این بهترین وجه کار است که زمان ساختن فیلم، هیچ بوروکراسی در کار نباشد. کمپانیهایی که با آنها کار میکنم، مانعی سر راهم ایجاد نمیکنند. همیشه فقط با یک یا دو نفر طرف هستم، ما مینشینیم و درباره فیلم صحبت میکنیم. این یک رابطه خوب کاری است. در عین حال، من ذهنیتی سرگرمکننده دارم که این نکته در فیلمهایم انعکاس مییابد و کمپانیها متوجه این نکته هستند. من یک دارن آرونوفسکی روشنفکر تمامعیار (که خیلی هم دوستش دارم) نیستم. کارهای من هم روشنفکرانه است و هم سرگرمکننده و میتواند همزمان هم روشنفکران و هم تماشاگران عادی را سرگرم و راضی کند. فیلمسازان مستقل قهرمانان من هستند و نگاهم به آنها نگاهی شیفته است.
- در سال 2002 منتقدان از شما بهعنوان استیون اسپیلبرگ جدید سینما اسم بردند. این مسئله شهرت و محبوبیت زیادی برایتان بههمراه آورد. اما اخیرا چیزهایی عکس این جمله شنیده میشود و کارهای جدیدتان را آثار خیلی خوبی نمیدانند. دیدگاه خود شما در این رابطه چیست؟
متوجه این نکته شدهام که اگر حقیقتا به خودم وفادار و صادق بمانم، درستترین کار را کردهام و میتوانم تا مدت زمانی طولانی به کارم ادامه بدهم. نمیخواهم وانمود کنم بیشتر از آنچه که هستم خونسردم و یا مهربان. از اینکه چیزی غیر از خودم باشم متنفرم. من همین هستم که هستم. از بچگی یاد گرفتهام که خودم باشم و از این موضوع لذت ببرم.
- آیا وبلاگها را میخوانید؟
نه خیلی زیاد. نیازی به این کار ندارم. توانایی آنرا دارم که به پشتسر نگاه کنم و کارهایم را مورد سنجش و داوری قرار دهم. همیشه از خودم میپرسم آیا مثلا «نشانهها» یا «نشکستنی» درست ساخته شدهاند. احساس خودم را نسبت به فیلمهایم دارم. آنچه درمورد فیلمهایم اذیتم میکند، انتظاراتی است که از آنها دارند و من در این رابطه هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم. از آدمهای دوروبرم میپرسم. فیلمهای هیچکاک چرخش داشتند، مگرنه؟ و آنها میگویند: «بله». خب، من هم در فیلمهایم از این عنصر استفاده میکنم، ولی نوع استفاده از آن متفاوت است. در عین حال، برخی از فیلمهای او – و ازجمله «ربکا» - از فیلمهای مورد علاقهام نیستند و این درحالی است که هیچکاک فیلمساز خوشفکری بود که کارهایش را خوب و درست انجام میداد.
- «آخرین هوانوردان» قرار است یک سهگانه باشد؟
بله. قصهاش خیلی طولانی است و تبدیل به فیلمی سهقسمتی خواهد شد.
- کارگردانی هر سه قسمت را هم خودتان انجام میدهید؟
امیدوارم این اتفاق بیفتد.
- اولین بار است که به سراغ کار کودکان میروید، درست است؟
بله. برخلاف کارهای قبلیام که با درجه R (مجاز برای تماشاگران بالای 18 سال) اکران عمومی شدهاند، این یکی برای عموم تماشاگران است. و درجه PG دارد. میدانید «جنگهای ستارگان» هم درجه PG داشت و گفته شد برای نوجوانان ساخته شده است، ولی همه به دیدن آن رفتند. آن زمان من خیلی کوچک بودم، ولی فیلم را همراه خانوادهام دیدم و تأثیر خیلی زیادی روی من گذاشت.
- به این ترتیب امیدوارید نوع نگاه تماشاگران به فیلمهایتان را تغییر دهید؟
میدانم که این کار نیازمند گذشت زمان است و وقت میبرد. تلاش خودم در این جهت است. مثل فیلم «نشکستنی» که با گذشت زمان قدر آن دانسته شد. همه فیلمها نیازمند آن هستند که مدتی از ساختشان بگذرد تا تکتک مورد یک بازبینی دقیق قرار گیرند. من فقط سرم را پایین انداختهام و فیلمهایم را میسازم. مقایسه شدن با اسپیلبرگ خیلی جالب است. او هم وقتی «فهرست شیندلر» را ساخت، بهعنوان یک فیلمساز فکور شناخته شد. اینجور یک جور بازی حقهبازانه است. نکته اصلی (و تفاوت) در این است که من فیلمنامه فیلمهایم را مینویسم. من بیشتر شبیه به فیلمسازان مستقل هستم و مقایسه با وودیآلن میتواند صحیحتر باشد تا اینکه مرا با یک فیلمساز سینمای عامهپسند مقایسه کنند.
- آیا هیچوقت فیلمنامه کس دیگری را کارگردانی کردهاید؟
اگر فرصتش پیش بیاید، این کار را میکنم. ولی بهصورت معمول آنها فیلمنامههایشان را به من پیشنهاد نمیکنند. با این حال دوست دارم چنین کاری بکنم. فیلمنامه قسمت اول «آخرین هوانوردان» را خودم نوشتهام. کار نگارش آن تازه تمام شده است.
- نگران آن نیستید که نام فیلمتان با نام فیلم جدید جیمز کامرون یکی است؟
خب، شاید آنرا عوض کنم. باید کاری کرد که تماشاگران فکر نکنند این 2 فیلم یکی است.
- درباره خط اصلی قصه برایمان چیزی میگویید؟
وقت زیادی میبرد. یک افسانه بزرگ است که تأثیر گرفته از فیلمهای فانتزی است. قصه در دنیایی میگذرد که چهار دسته از آدمها در آن زندگی میکنند. به این ترتیب با چهار فرهنگ متفاوت روبهرو هستیم. هریک از این فرهنگها، عناصر اصلی خودشان را دارند که شامل آب، هوا، خاک و آتش میشود. در هریک از این فرهنگها، آدمهایی هستند که میخواهند این عناصر را از بین ببرند. در هر شغلی یک نفر به دنیا میآید که توانایی مقابله با آن آدمها را دارند و نوعی تعادل خلق میکنند. زمانیکه یکی از این افراد به دنیا میآید، بهشکلی ناگهانی و مرموز ناپدید میشود و ماجراها از اینجا شروع میشود.
اسکرین دیلی،17 ژوئن 2008